نویسنده: مارستُن اسپیت
ترجمه‌ی: سیده زهرا مبلغ

 
آنچه در پی می‌آید تحلیل صوری روایتی است منتسب به پسران و دختر سعبد بن أبی وقاص که بنابر آن، پیامبر سعد را از وصیّت بیش از یک سوم دارایی‌اش نهی کرد. این حدیث [بعدها] به یکی از متون مبنایی در احکام فقهی ارث در اسلام تبدیل شد. این تحلیل مبتنی بر اصول و پیش‌انگاره‌هایی است که در رساله‌ی دکتری منتشر نشده‌ام، طرح کرده‌ام. (1) نتایج این پژوهش به خودی خود به هیچ روی قطعی و قانع‌کننده نیست؛ بلکه تنها برخی از مبانی لازم را برای راه بردن به فهمی جامع از متون حدیثی به دست می‌دهد. تنگناهای موجود در تحقیقی از این دست، لزوم فعالیت گروهی در این حوزه را گوشزد می‌کند. بایسته است که کارشناسان فقه، مورّخان دین، ناقدان اسناد، زبان‌شناسان و دیگر متخصّصان تشریک مساعی کرده، بصیرت‌های مختلف‌شان را بر بخش معینی از متون روایی متمرکز کنند.
شاید نتوان به سادگی در باب قواعد تحلیل صوری در حوزه‌ی ادبیات شفاهی سخن گفت. بسیاری از مؤلّفه‌های ضروری برای صدور احکام قطعی در شاهد موجود نزد ما از بین رفته است. ولی می‌توانیم از یافته‌های محقّقان در سایر حوزه‌های ادبیات شفاهی بهره جوییم و البته فراتر از آن، می‌توانیم به متون «گوش سپاریم» و بکوشیم ارزش آنها را به عنوان داده‌هایی که شفاهاً منتقل شده‌اند، دریابیم. آنچه به عنوان شاهد در دست بررسی داریم، نوزده نسخه [از روایتی] است که هر یک در مرحله‌ای از سیر تطوّر- از لحظه‌ای که در اثری مکتوب تثبیت شده- متوقف شده‌اند. برخی از این نسخه‌ها، به دلیل اعتبار و کارآمدی بیشتر، به کار گرفته شده و به مراتب بیش از سایر نسخه‌ها نقل شده‌اند. این امر در [میزان] تحوّلِ بیشتری که این نسخ از خود بروز می‌دهند، انعکاس یافته است. گرچه، در کنار این نسخه‌ها، نسخه‌هایی کمتر شناخت و نه چندان معتبر وجود دارد که با توجه به کاربرد محدودترشان، تحول بسیار کمتری را می‌نمایند. باید متذکر شوم که در این پژوهش به تحلیل اسانید نپرداخته‎ام. این نه از آن روست که سندها را بی‌اهمیت تلقی کرده‌ام، بلکه فقط بدین سبب است که در تحلیل صوری در درجه‌ی نخست باید به ساختار متن پرداخته شود. البته در مواردی به برخی از ویژگی‌های بارز و مهم در اسانید اشاره خواهم کرد.
در ذیل، نسخه‌های نوزده‌گانه برحسب میزان پیچیدگی‌شان عرضه می‌شوند:
1. محمّد بن عمر، سفیان بن عُیینة، ابن أبی نجیح، مجاهد.
سعد بن أبی وقاص گفت: «بیمار بودم و رسول خدا به عیادتم آمد. وی دستش را بر سینه‌ام نهاد و من روح‌بخشی آن را بر قلبم حس کردم. سپس فرمود: «در قلبت عیبی هست. حارث بن کلدة از قبیله ثقیف را فرا خوان که او طبیب است. به او بگو هفت خرمای عَجوَه مدینه را با هسته بساباند و آن‌گاه آن را در گوشه دهانت نهد». (2)
قالب این متن، از سنخ شرح حال (تراجم) صحابه است که یکی از گونه‌های گزارش رشد یافته‌تر در متون حدیثی است. با این حال، این متن هنوز به قالب داستانی بدل نشده است. همچنین فقدان توصیفات و اختصار متن حاکی از میزان تغییر کمتری نسبت به تحوّل کامل است. از سوی دیگر، قرینه‌ای دالّ بر تغییراتی نسبت به یک نسخه‌ی فرضی اوّلیّه در آن هست. این قرینه در کاربرد اول شخص و نقل قول مستقیم از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دیده می‌شود. نسخه‌ی فرضی اوّلیه در قالب نقل قول غیرمستقیم، طبیعی‌تر جلوه می‌کند. هر چند در مجموع، این متن به طور قابل ملاحظه‌ای یکدست و منسجم است. این متن نشانه‌هایی از خاطره‌ای موثّق و طبیعی در خود دارد که نباید از زمینه‌ای که در آن ترسیم شده، جز نکات شرح حالی و تراجمی را انتظار داشت.
برخی از عناصر این متن در احادیث دیگری تکرار می‌شوند؛ مثل عیادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دوست بیمارش، دست نهادن بر سینه‌ی بیمار، و ارزش درمانی خرمای عَجوه. (3). با این که این درون‌مایه‌ها برای صورت‌بندی یک کلّ هماهنگ مفیدند، اما به نظر می‌رسد که همین درون‌مایه‌ها وقتی در متنی دیگر به کار رفته‌اند، به گونه‌ای نسبتاً تصنّعی برای القای موقعیّت زمانی- مکانی دیگر به کار گرفته شده‌اند.
ظاهراً این متن تنها در ابن‌سعد و ابوداوود هست. احتمالاً از این متن چندان استفاده نشده است، شاید از آن‌رو که مفید هیچ فایده‌ی فقهی یا دینی نیست.
اهمیت این متن از آن‌روست که یکی از معدود نسخه‌هایی است که راوی آن هیچ یک از فرزندان سعد نیستند. این وجه تمایز در صورتی مهم خواهد بود که پژوهشی جامع درباره‌ی این نوزده سند نشان دهد که انتساب یک نسخه به فرزندان سعد، به احتمال زیاد، صرفاً به کارگیری ترفندی صورت از جانب راویان بعدی بوده است.
واژگان کهن موجود در این متن عبارتند از: «وَجَعَ» به معنای «کوبیدن، ساییدن»، و «لَدَّ» یعنی «قرار دادن دارو در گوشه دهان بیمار».
2. یحیی القطّان، الجَعد بن أوس، عائشة بنت سعد.
سعد گفت: «در مکّه بیمار شدم، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادتم آمد. او بر صورت، سینه و شکم من دست کشید. سپس فرمود: «خدایا، سعد را شفاه ده». و همواره در خیالم خنکای دست وی را بر جگرم حس می‌کنم». (4)
این فقره شرح حالی آشکارا با نسخه‌ی 1 مرتبط است، امّا به طور چشمگیری تغییر یافته است. مکان طرح شده مکّه است. برخلاف نسخه‌ی 1، در این‌ جا بیان نشده که دست کشیدن پیامبر بر بدن سعد برای تشخیص بیماری بوده است. شاخ و برگ‌های جدیدی در فزونی بخش‌هایی از بدن که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر آن‌ها دست کشیده، و در خاطره‌ی پایدار خنکای دست حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هست. دعا برای شفا عنصر جدیدی است، و براساس قرینه‌ای که در نسخه‌های بعدی دیده می‌شود، احتمالاً این عنصر از روایتی درباره‌ی فردی دیگر اخذ شده است. می‌توان چنین فرض کرد که این ماجرا احتمالاً به سبب شهرت بیشتر سعد نسبت به آن فرد به هم آمیخته‌اند.
بدون قرینه‌ای فزون‌تر، موقعیّت زمانی- مکانی در این‌جا شبیه به نسخه‌ی 1 می‌نماید، امّا حکایت یکدستی ساختار خود را از دست داده است. هر چند با بررسی نسخه 3 در خواهیم یافت که احتمالاً موقعیّت این نسخه و نسخه‌ی 2 یکسان است.
3. هارون بن عبدالله، مکّی بن إبراهیم، الجَعید، عائشة بنت سعد.
پدرش گفت: «در مکّه بیمار شدم، و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادتم آمد. او دستش را بر پیشانی‌ام نهاد. و بر سینه و شکمم دست کشید. سپس فرمود: «خدایا، سعد را شفا ده و هجرتش را کامل کن!». (5)
در نسخه‌های 2 و 3 نوعی تطوّر روایت مشهود است که می‌توان آن را تطوّر طولی نام نهاد؛ یعنی وجود تفاوت‌های جزئی در گروهی از نسخه‌ها که ساختار و محتوای کلّی و یکسان دارند. در مقابل آن، تطوّر عرضی است که در آن عناصر جدیدی [با متن اصلی] تلفیق شده‌اند یا عناصر قدیمی به نحوی تغییر شکل یافته‌اند که [روایت] در ساختاری متفاوت و با محتوایی دگرگون پدیدار می‌شود. در نسخه‌ی 3 خاطره‌ی خنکای دست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حذف شده، و عنصر جدیدی [به روایت] افزوده شده که بیان می‌کند این ماجرا در مکّه رخ داده است.
سیاق روایت حاکی از اهتمام [مسلمانان] به تأسیس جامعه‌ی اسلامی نوپا در مدینه است که بخش بزرگی از آن را جمعیت مهاجرین- که از مکّه و مناطق دیگر به مدینه هجرت کرده بودند- تشکیل می‌داد. بر این نکته نیز تأکید شده که مهاجران به مدینه باید در آن جا ماندگار شوند. (6)
از آن‌جا که در هر دو نسخه‌ی 2و 3 به مکّه اشاره شده است و چون راویان نخست در سند این دو متن یکسانند، معتقدیم که این دو متن در اصل یکی‌اند. در هر یک از آن‌ها یک عنصر، چه از سر فراموشی و چه به سبب بدفهمی، از قلم افتاده است؛ امّا حذف در نسخه‌ی 2 حساس‌تر از نسخه‌ی 3 است، زیرا در آن نکته‌ی اصلی خاطر پوشیده شده است.
ماجرای نقل شده درباره‌ی هجرت بسط نیافته است، چه این موضوع پس از وفات پیامبر و آغاز گسترش اسلام کاربرد یافته است.
4. محمّد بن عمر، محمّد بن صالح، عاصم بن عمر بن قتادة.
و سعدبن خولة در جنگ بدر حضور داشت، در حالی که بیست و پنج ساله بود. او همچنین در احد، خندق و حدیبیه نیز حاضر بود. وی با سُبَیعة دختر الحارث الأسلمیة ازدواج کرد که اندکی پس از وفاتش فرزندی به دنیا آورد. رسول خدا به او گفت: «با هر که خواهی ازدواج کن».
سعد بن خولة عازم مکّه شده و در آن‌جا در گذشته بود. در سال فتح مکّه، سعد بن أبی وقّاص بیمار شد و رسول خدا در بازگشت از جِعرانة و زیارت اماکن مقدسه، به عیادت او رفت. او فرمود: «خدایا، هجرت اصحاب مرا کامل کن و آنان را به جایی که از آن آمده‌اند، بازمگردان».
اما سعد بن خولة بداقبال بود. رسول خدا از مرگ او غمناک شد. وی دوست نداشت کسی که از مکّه مهاجرت کرده، به آن‌جا باز گردد یا بیش از آنچه برای انجام مناسک ضروری است، در آن ‌جا بماند. (7)
در این‌جا ماجرای عیادت پیامبر از سعد، بی‌ربط و حتی بدون اسناد، در پیوند با جزئیات شرح حال سعد بن خولة طرح شده است. سیاق روایت، یعنی تأکید بر حفظ انسجام مهاجرین در مدینه، همچنان با نسخه‌های 2 و 3 یکسان است. به منظور تأکید بر اهمّیّت کامل شده هجرت، سعد بن خولة برای بهتر جلوه کردن سعد بن أبی وقّاص وارد متن شده است.
سیاقی که در آن توضیح مربوط به سعد بن خولة به روایت عیادت بیمار افزوده شده، نشان می‌دهد که این عبارت قطعه‌ای متأخّر است. معلوم نیست که آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته است سعد [بن خولة] بداقبال بود یا این سخن اظهارنظر راوی است. (8) به هر حال، این تعلیقه علی‌رغم ناچسب بودنش، [بعدها] به فقره‌ای لازم و مکمل در این روایت تبدیل شده است، چنان که در نسخه‌های بعدی خواهیم دید.
در نقل‌ها آمده که سُبَیعة، همسر سعد [بن خولة] بر اهمّیّت مسئله‌ی هجرت بیش از پیش تأکید کرده است، وقتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این روایت را نقل کرده که فرمود: «هر که برایش مقدور باشد که در مدینه بمیرد (یعنی در زمره مهاجرین شمرده شود) بهتر است همان‌جا بمیرد. هر که آن‌جا وفات کند، شفاعت و شهادت من در روز قیامت شامل حال او خواهد شد». (9)
این که سعد [بن أبی وقاص] به هنگام فتح مکّه بیمار بود، چه بسا برای نشان دادن همزمانی این تاریخ با زمان درگذشت سعد بن خولة افزوده شده باشد که در برخی منابع (10) درباره‌ی وی آمده است. قول قوی‌تر آن است که او بعدها، در ایام حجة‌الوداع محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) درگذشته است و بعداً خواهیم دید که چگونه این نکته بر تطوّر روایت مورد بررسیمان تأثیر گذاشته است.
نسخه 4 «با توجه به هم‌نشینی نامتناسب عناصر دو شرح حال، و کاربرد قالب سوم شخص در روایت» احتمالاً نسخه‌ی پرکاربردی نبوده است. از سوی دیگر، نقل‌های مستقیم از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و عبارت «آنان را به جایی که از آن آمده‌اند، بازمگردان» که در نسخه‌های 2 و 3 به چشم نمی‌خورد، نشانگر حد معینی از تحوّل ابداعی است.
پنج نسخه‌ی آتی، همگی بر خاطره‌ی عیادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از سعد به هنگام بیماری او استوار شده‌اند. امّا ارتباط این نسخه‌ها با نسخه‌ی 1 مبهم است. هیچ پیوند آشکاری در این مورد وجود ندارد، و عنصر کاملاً جدیدی نیز [به متن] اضافه شده است. این تطوّر عرضی در روایت را می‌توان در دو جهت طولی مشاهده کرد.

جهت اول

5. عبدالله، ابن‌حنبل، محمّد بن جعفر، شَعبة، سِماک، مُصعب بن سعد، سعد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادت سعد رفت، هنگامی که او بیمار بود. سعد عرض کرد: «ای رسول خدا، آیا می‌توانم همه دارایی‌ام را وصیّت کنم؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «دو سوم را چطور؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «یک سوم را چطور؟»
و او سکوت کرد. (11)
6. زهیر بن حرب، الحسن بن موسی، زهیر، سِماک بن حب، مُصعب بن سعد، سعد.
سعد: «من بیمار شدم و به دنبال پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادم. سپس به وی عرض کردم: «اجازه می‌دهید که دارایی‌ام را آن‌طور که می‌خواهم تقسیم کنم؟» او نپذیرفت. پس گفتم: «نیمی از آن را چطور؟» نپذیرفت. عرض کردم: «یک سوم چطور؟» در این هنگام او سکوت کرد». (12)
عنصر تازه‌ای در قالب کلیشه‌ای پرسش و پاسخ ارائه شده است. نسخه‌ی 5 در ساختاری طولانی‌تر، یعنی مجموعه‌ای از حکایات مربوط به سعد، دیده می‌شود که چند تا از آن‌ها به اسباب نزول آیه‌ی خاصی مرتبط‌اند. به نظر می‌رسد که این صرفاً نسخه‌ای تطوّر یافته از متنی فقهی بوده که چون در بین دیگر طبقات کاربردی فزاینده یافته، به منظور دقّت فقهی بیشتر تکامل یافته است. نسخه‌ی 5 با بی‌دقّتی، از سر هم کردن نقل‌های گوناگون و بی‌ربط پدید آمده؛ روایت در قالب سوم شخص نقل شده؛ به امکان وقوع ماجرا اشاره نشده؛ انگیزه‌ای برای طرح پرسش‌های طرح نشده؛ و سکوتِ معنادارِ حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در پایان، ابهام‌برانگیز و البته دالّ بر تأیید توأم با اکراه است.
نسخه‌‎ی 6 که آن هم از سِماک و مُصعب است، در قالب اول شخص نقل شده و شامل اندکی بسط و تفصیل است. این نسخه تهی از مجموعه‌ی متنّوع موجود در نسخه‌ی 5 است. عبارات توضیحی آخر متن از راوی ناشناخته‌ای است. بسیار بعید است که بتوان سعد را گوینده‌ی این کلمات قلمداد کرد.
زمینه‌ی این متن روشن نیست. یوزف شاخت معتقد است که حکم فقهی طرح شده تدبیر حاکمان اموی بوده است برای اطمینان از این که حکومت حظی وافر از دارایی افراد بی‌وارث می‌برد. (13) اگر چنین باشد، با در نظر گرفتن ساختار ادبی روایت، تقریباً مسلّم است که این گفتار، یعنی پرسش و پاسخ درباره‌ی وضعیت سعد، قالبی است برای به تصویر کشیدن شرایطی عادی، چنان که نسخه‌های بعدی آن را تأیید می‌کنند. احتساب این نقل در ردیف نسخه‌های اصیل، که در نسخه‌ی 1 دیدیم، طبیعی نیست. اما بی آن‌که چنان افراطی بگوییم که این متن ابداع محض فقهای قرن دوم است، گمان می‌کنیم که چینش تفصیلی آن کاملاً در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارد. این دو نسخه صرفاً گویای یک حکم فقهی ساده در ساختاری کلیشه‌ای و متعارف‌اند. ولی در عین حال، نه فقط خاطره عیادت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از سعد (نسخه‌ی 1)، بلکه توجه او به هجرت صحابه چنان ذهن راویان را به خود مشغول داشته که دست کم در برخی از طبقات [روات] در پی تلفیق این عناصر و نیز برخی عناصر دیگر با پرش از وصیّت بوده‌اند. ماهیت این‌گونه ادغامِ عناصر پرتو تازه‌ای بر تاریخ این روایت می‌افکند.

جهت دوم

7. عبدالله، ابن‌حنبل، وکیع، هشام، پدرش، سعد.
روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادت سعد که بیمار شده بود، رفت. سعد عرض کرد: «ای رسول خدا، آیا می‌توانم همه دارایی‌ام را وصیّت کنم؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «نیمی از آن را چطور؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «یک سوم چطور؟»
پیامبر: «یک سوم، و یک سوم زیاد است، (یا) سهم زیادی است». (14)
8. القاسم بن زکریا، حسین بن علی، زَیدة، عبدالملک بن عمر، مُصعب بن سعد، پدرش.
او گفت: «روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادتم آمد و من گفتم: «آیا می‌توانم همه دارای‌ام را وصیّت کنم؟».
پیامبر: «نه».
سعد: «نیمی از آن را چطور؟».
پیامبر: «نه».
سعد: «یک سوم چطور؟».
پیامبر: «بله، و یک سوم زیاد است».
9. عبدالله، ابن‌حنبل، عبدالرحمن، همّام، قتادة، یونس بن جُبَیر، محمّد بن سعد (رحمة الله)، پدرش.
وقتی او در مکّه بیمار بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادتش آمد.
سعد: «من فقط یک دختر دارم؛ آیا می‌توانم همه دارای‌ام را وصیّت کنم؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «می‌توانم نیمی از آن را وصیّت کنم؟».
پیامبر: «نه».
سعد: «می‌توانم یک سوم از آن را وصیّت کنم؟».
پیامبر: «یک سوم، و یک سوم سهم زیادی است.» (15)
گرچه سلسله راویان این نسخه‌ها متفاوت است، اما ظاهراً هر سه به یک گونه تطوّر طولی تعلّق دارند. هر سه نخسه شامل پرسش سعدند که «آیا می‌توانم همه دارای‌ام را وصیّت کنم؟» و هر سه جزئیّاتی از موافقت تقریبی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) با وصیّت یک سوم را در بردارند، و از این‌رو، حکم فقهی موردنظر را دقیق‌تر از آنچه در نسخه‌های 5 و 6 مشاهده می‌شود، عرضه می‌دارند. نسخه‌ی 8 در مقایسه با نسخه‌ی 7 احتمالاً در مرحله‌ای متأخّر از سیر تطوّر قرار می‌گیرد، چه این نسخه در قالب اول شخص بیان شده است. حذف اشاراتِ مربوط به بیماری سعد در نسخه‌ی 8 چندان حساس نیست، زیرا فعل «عادَ» به معنای «عیادت از فرد بیمار» است. نسخه‌ی 9 با ا فزودن انگیزه‌ای برای پرسش، «من فقط یک دختر دارم» تحوّل به مراتب بیشتری را می‌نماید. با این همه، روشن نیست که آیا این عبارت بدین معناست که این دختر تنها کس از بستگان سعد است، یا تنها فرزندش، یا تنها وارثش.
پیشتر در تاریخ نقل این حدیث ملاحظه کردیم که دو دسته از تحوّلات عرضی اشاره شده (نسخه‌های 2، 3 و 4 از یک سو و نسخه‌های 5، 6، 7، 8 و 9 از سوی دیگر) از طرق مختلفی با یکدیگر پیوند یافتند. خاطره در نسخه‌ی 1 به نحوی جسته گریخته تکرار می‌شود، و نقش واسطی بی‌ثمر را ایفا می‌کند که عناصر مختلف را که به صورت متونی مرکب ولی نامربوطند، به هم پیوند دهد. اگر این کوشش برای پیوند را تحوّل عرضی سوم بنامیم، در چارچوب آن دو حرکت طولی بلند می‌یابیم که بر مسئله اصلی متن استوار شده‌اند. در یکی مسئله هجرت صحابه‌ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که تقریباً از بقیه‌ی نکات مهم‌تر است و در دیگری وصیّت سعد آشکارا در اولویّت قرار دارد.

1. متون هجرت

10. عبدالله، ابن‌حنبل، عبدالرحمن، سفیان، سعد، عامر بن سعد، پدرش.
او گفت که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکّه به دیدارش رفت، در حالی که اکراه داشت کسی در سرزمینی بمیرد که از آن هجرت کرده است.
پیامبر: «خدا سعد بن عفراء را رحمت کند، خدا سعد بن عفراء را رحمت کند».
سعد: «ای رسول خدا، آیا می‌توانم همه دارای‌‎ام را وصیّت کنم؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «یک سوم چطور؟»
پیامبر: «یک سوم، و یک سوم زیاد است».
وراثان تو غنی باشند بهتر از آن است که آن‌ها را چنان بینوا وانهی که دست حاجت به سوی مردم دراز کنند».
«و هرچه از مالت خارج [عائله] کنی، برایت صدقه نوشته می‌شود، حتی اگر به قدر لقمه‌ای غذا باشد که در دهان همسرت می‌گذاری».
«شاید خداوند تو را رفعت بخشد تا به عده‌ای از مردم سود رسانی و عده‌ای دیگر را ضرر». (16)
11. محمدبن عمر المکی، الثقفی، ایوب السختیانی، عمربن سعد، حُمَید بن عبدالرحمن الحمیری، سه پسر سعد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکّه به عیادت سعد رفت، در حالی که سعد می‌گریست.
پیامبر: «چرا گریه می‌کنی؟»
سعد: «بیم آن د ارم که در سرزمینی بمیرم که از آن هجرت کرده‌ام، چنان‌که بر سر سعد بن خولة آمد».
پیامبر: «خدایا، سعد را شفا ده، خدایا، سعد را شفا ده».
این را سه مرتبه تکرار کرد.
او تنها یک دختر داشت.
سعد: «ای رسول خدا، من ثروت فراوانی دارم، و دخترم وارث من خواهد بود. آیا می‌توانم همه دارایی‌ام را وصیّت کنم؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «دو سوم از آن را چطور؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «نیمی را؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «یک سوم از آن را؟»
پیامبر: «یک سوم، و یک سوم زیاد است».
صدقاتی که از مالت می‌بخشی، صدقات حقیقی است. آن‌چه صرف تأمین معاش خانواده‌ات می‌سازی، صدقه است؛ و آن‌چه برای خوراک همسرت خرج می‌کنی، صدقه است».
«خانواده‌ات غنی باشند (یا فرمود: با معیشت مناسب ترکشان کنی) بهتر از آن است که آن‌ها را محتاج به دیگران وانهی (این سخنان را در حالی گفت که دستش را دراز کرده بود)». (17)
مسلماً نمی‌توانیم بگوییم این دو متن به روشنی در پی برجسته کردن مسئله‌ی هجرت‌اند. امّا از آن‌جا که این عنصر در مجموعه‌ی درون‌مایه‌های هر دو متن جایگاه شاخصی دارد، چنین به نظر می‌رسد که غرض از این روایات حفظ و تأکید بر اهمّیّت مسئله هجرت است. نسخه‌ی 11 نسبت به نسخه‌ی 10 مفصل‌تر است، چون دومی غالباً در قالب سوم شخص بیان شده است، در حالی که اولی قالب محاوره‌ای دارد. هر دو متن محل عیادت بیمار را مکّه تعیین کرده‌اند، اما در آنها به تاریخ معینی اشاره نشده است. بندهای 10 الف و 11 الف این ماجرا را به نسخه‌ی 4 پیوند می‌دهند. دعای حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در بند 11 ب نسخه‌های 2 و 3 را تداعی می‌کند، اما دعای مذکور در بند 10 ب روایتی متفاوت و حیرت‌انگیز است. سعد در آن سعدبن عفراء خوانده شده است. البته شاید این عنوان نام دیگری بوده که سعد بن أبی وقّاص را بدان می‌خواندند، امّا ظاهراً در گزارش‌های مربوط به شرح حال سعد به چنین نکته‌ای اشاره نشده است. خواهیم دید که در نسخه‌ای دیگر از او با عنوان پسر عفراء بدون ذکر نام سعد یاد شده است. احتمال دارد که این عنصر از نقلی دیگر درباره‌ی فردی کاملاً متفاوت اخذ شده باشد که پیامبر در بستر بیماری از او نیز عیادت کرده است. کتب تراجم و رجال از سه برادر اهل مدینه از قبیله‌ی نجّار سخن می‌گویند که با حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) معاشرت داشته و استثنائاً به نام مادرشان عفراء خوانده می‌شدند. فقط یکی از این سه برادر، یعنی مُعاذ بن حارث (یا ابن عفراء) از غزوه‌ی بدر جان سالم به در بُرد. (18) جزئیات باقی زندگی او نامعلوم است. برخی منابع گفته‌اند که او از جراحات جنگ بدر در مدینه جان سپرد. برخی دیگر اذعان کرده‌اند که او تا زمان خلافت حضرت علی (علیه السلام) در قید حیات بوده است. گفته شده وی از نخستین انصاری بود که در مکّه مسلمان شد. مُسند ابن‌حنبل روایتی نقل می‌کند که در اسناد آن این فرد نجّاری مدنی، القرشی هم نامیده شده است. (19) به این ترتیب و با نظر به این آشفتگی هیچ عجیب نیست که برخی از راویان اوّلیّه ماجرای عیادت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از معاذ را نقل کرده و آن را با ماجرای عیادت مشابهی درباره‌ی سعد خلط کرده باشند. به جهت الزام راویان به تکرار دقیق متن، در نقل نام ابن عفراء علی‌رغم آن‌که سعد هرگز بدان نام موسوم نبوده، حفظ شده است.
می‌توان دریافت که مسئله‌ی هجرت نه با زندگی سعد بن عفراء انطباق دارد و نه سعد بن أبی وقاص، که عیادت از او به منظور تشخیص و درمان بیماری‌اش بوده است (نگاه کنید به نسخه‌ی 1)، و اساساً موقعیّت بیماری وی به صراحت در مکّه مشخص نشده است. از این‌رو باید چنین نتیجه گرفت که اندیشه‌ی نهفته در پس نسخه‌ی 4 بهره‌برداری از داستان عیادت بیمار (مُعاذ یا سعد) به مثابه‌ی محملی برای قبولاندن اهمّیّت مسئله هجرت از مکّه بوده است.
بندهای ج10 و 11 ج هر دو حاوی این پرسش‌اند که «آیا می‌توانم همه‌ی دارایی‌ام را وصیّت کنم؟» نسخه‌ی 11 با تکیه بر محاوره‌ی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و سعد در پی این پرسش بسط یافته و دو انگیزه‌ی طرح مسئله وصیّت را طرح می‌کند. «من ثروت فراوانی دارم» و «دخترم وارث من خواهد بود». این [نسخه] و نسخه‌ی 10 (او تنها یک دختر داشت) از نسخه 9 دقیق‌ترند؛ چه در این‌جا روشن است که دختر سعد تنها وارث او خواهد بود. البته مشخص نیست که چرا سعد از وصیّت کل اموالش سؤال کرده، در حالی که دختر او در بخشی از این مال، به عنوان سهم‌الارث، ذی‌حق بوده است. می‌توان چنین توضیح داد که این مطلب گاهی ناپخته در تفصیل مطالب مذکور در نسخه‌های 5، 6، 7 و 8 بوده است. به عبارت دیگر، برای تعیین انگیزه‌ای برای پرسش از وصیّت (یک دختر) باید متقابلاً تقلیلی در مال قابل وصیّت در نظر گرفته شود. خواهیم دید که در نسخه‌های جهت طولی دوم به این نکته توجه شده است. انگیزه‌ی مذکور برای پرسش از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باب نقد و بررسی زمینه‌‎ی این روایت را می‌گشاید. آیا این انگیزه و دیگر عناصر اضافه شده در پی خلق یک چارچوب برای متنی‌اند که زمینه‌ی واقعی در آن مبهم باشد؟ به نظر می‌رسد چنین است، چنان که بررسی نسخه‌های باقی مانده نشان خواهد داد.
بندهای 10 د و 11 هـ عملاً نقل‌هایی یکسان‌اند که عنصر جدیدی را شکل می‌دهند. چنانکه در یکی از نسخه‌های بعد خواهیم دید، ظاهراً این عبارت بر تفسیری از محاوره میان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و سعد استوار شده که مطابق آن، سعد یا از فرط اشتیاق مؤمنانه برای دستگیری از مردم به جای وارثانش یا از روی اکراه از گشاده‌دستی نسبت به خویشان، این سؤال را پرسیده است. توصیه‌ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) (درباره‌ی خویشان) با آموزه‌های قرآنی (20) که به سخاوت‌مندی نسبت به آنان امر می‌کند، هماهنگ است.
بندهای 10 هـ و 11 د نیز عناصر جدیدی‌اند که تفسیری دیگر از این محاوره عرضه می‌کنند که بر طبق آن، سعد می‌پرسد چه مقدار از مالش را می‌تواند برای غیرخانواده‌اش وصیّت کند، زیرا او نگران آن است که در طول زندگی به اندازه کافی صدقه نداده باشد. اگر مقصود همین باشد، در این صورت محتوای بندهای 10 هـ و 11 د از حدیثی دیگر و سیاقی متفاوت اخذ شده‌اند تا این مقصود بیان شود. (21) اساساً عبارت مربوط به صدقه به خانواده احتمالاً در پی نارضایتی برخی از قبایل عرب به پرداخت زکات یا صدقه مصطلح در صدر اسلام پدید آمده است. (22) گفته شده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سبب کاهش نسبی فقر معنای صدقه را توسعه داد تا نفقات مذکور (مخارج معیشتی) را نیز شامل شود.
نسخه‌های 10 و 11 نخستین نسخه‌های کشکولی‌اند که در یکی شش عنصر و در دیگری پنج عنصر گرد هم آمده‌اند، بی‌آنکه هیچ دغدغه‌ای بابت پیوستگی یا انسجام [این عناصر] وجود داشته باشد. گویا صرفاً نیت آن بوده که هر چه پیرامون آن موضوع نقل شده، یک جا جمع شود.

2- مسئله‌ی وصیت

12. (این نسخه و نسخه‌های بعدی توجه را از مسئله‌ی هجرت به موضوع وصیّت معطوف می‌دارند. در این نسخه هنوز مسئله هجرت در اولوّیت است. با این حال، متن چنان از هم گسیخته است که ظاهراً این موضوع محور اصلی نیست).
محمّد بن عبدالرحیم، زکریاء بن عدّی، مروان، هاشم بن هاشم، عامر بن سعد، پدرش.
او گفت: من بیمار بودم و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادتم آمد.
سعد: «ای رسول خدا، از خدا بخواهید که مرا به جایی که از آن آمده‌ام، بازنگرداند».
پیامبر: «شاید خداوند تو را رفعت بخشد و باعث شود که به دیگر مردم سود رسانی».
سعد: «می‌خواهم وصیت‌نامه‌ای تنظیم کنم، چه فقط یک دختر دارم. آیا می‌توانم نیمی از دارایی‌ام را وصیّت کنم؟»
پیامبر: «نصف مال زیاد است».
سعد: «پس یک سوم؟»
پیامبر: «یک سوم، و یک سوم زیاد است (یا سهم زیادی است)».
او گفت: «از آن پس مردم یک سوم را وصیّت کردند و این مجاز بود.» (23)
پاسخ حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به این پرسش نخست سعد عبارتی است که پیش از این مشاهده نشده است. احتمالاً این عبارت حاکی از مناقب سعد در دوره‌ی متأخّر زندگی‌اش بوده و به عنوان کلامی پیش‌گویانه و شبه‌نبوی در قالب مناقب صحابه- از اقسام آثار حدیثی- [بدان] افزوده شده است.

3- بخاری. وصیة، ش3

13. عبدالله، ابن‌حنبل، یحیی بن سعد، الجَعد بن اوس، عایشة دختر سعد.
سعد گفت: «من در مکّه بیمار شدم و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادتم آمد. عرض کردم: «ای رسول خدا، من مالی بر جای می‌گذارم در حالی که تنها یک دختر دارم. آیا می‌توانم دو سوم آن را وصیّت کنم و یک سوم را برای او وانهم؟».
پیامبر: «نه».
سعد: «می‌توانم نیمی را وصیّت کنم
و برای او نیم دیگر را وانهم؟»پیامبر: «نه».
سعد: «می‌توانم یک سوم را وصیّت کنم و دو سوم را برای او بگذارم؟».
پیامبر: «یک سوم، و یک سوم زیاد است (سه مرتبه)».
سعد: «او دستش را بر پیشانی‌ام نهاد و سپس بر صورت؛ سینه و شکم من دست کشید و در حالی که می‌گفت: «خدایا سعد را شفا بده و هجرتش را کامل کن» من گمان می‌کنم هنوز می‌توانم خنکای دست او را بر قلبم احساس کنم». (24)
در اینجا سؤال راجع به این که سعد فقط یک دختر دارد، واضح‌تر از نسخه‌های قبلی است. آخرین جملات سعد همچون ضمیمه‌ای به متن است که پیوند آشکاری با نسخه‌هایی که بر مسئله هجرت تأکید دارند، به ویژه با نسخه‌های 1، 2 و 3 فراهم می‌آورد. امّا مسئله‌ی وصیّت در تمام محور اصلی ظاهر شده است.
14. هشام بن عمّار، الحسین بن الحسن المروزی و سهل، سفیان بن عُیینة، الزُهری، عامر بن سعد، پدرش.
سعد گفت: «من در سال فتح مکّه بیمار شدم و به حال احتضار افتادم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادتم آمد، و من عرض کردم: «ای رسول خدا، من مال فراوانی دارم و تنها یک دختر دارم که وارث من است. آیا می‌توانم دو سوم مالم را صدقه دهم؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «نیمی از آن را چطور؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «پس یک سوم؟».
پیامبر: «یک سوم، و یک سوم زیاد است. بهتر آن است که بازماندگانت غنی باشند تا آن‌که آنها را محتاج وانهی که به سوی دیگران دست حاجت دراز کنند». (25)
در این‌جا گویی در همان زمینه‌ای قرار داریم که نسخه‌های 5 تا 9، اما تفاوت‌های مهمی در کار است. گرچه مکان و زمان هیچ مناسبتی با ماجرای گزراش شده در این‌جا ندارد، روایت به ما می‌گوید که ماجرا طی سال فتح مکّه رخ داده و در نتیجه پیوند اندکی با متن[های] مربوط به مسئله هجرت برقرار می‌شود. به علاوه سعد نه از این که همه ثروتش را وصیّت کند، بلکه از امکان صدقه دادن دو سوم آن می‌پرسد. این نکته همراه با عبارت آخرت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما می‌فهماند که نسخه 14 مؤید این تفسیر است که سعد به اشتباه در اندیشه دستگیری از مردم بوده در حالی که باید به فکر باقی گذاشتن معیشتی در خور برای بازماندگانش باشد. این تفسیر را در نسخه‌ی بعدی از این هم روشن‌تر مشاهده خواهیم کرد.
15. عبدالله، ابن‌حنبل، الحسین بن علی، زائدة، عطاء بن السائب، ابوعبدالرحمن السَلّمی.
سعد (رضی الله عنه) درباره‌ی تأیید (؟) (26) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به [وصیت کردن] یک سوم گفت. «وی به ملاقات من آمد و به من فرمود: «آیا وصیّت کرده‌ای؟»
سعد: «آری، قرار است همه دارایی‌ام را به فقرا و مساکین و در راه‌ماندگان ببخشم». (27)
پیامبر: «این کار را مکن».
سعد: «بازماندگانم غنی‌اند. دو سوم چطور؟»
پیامبر: «نه»
سعد: «پس نیمی؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «یک سوم؟»
پیامبر: «یک سوم، و یک سوم زیاد است».
این نسخه کل اشارات مربوط به بیماری سعد و محل وقوع ماجرا را از قلم انداخته است. متن منحصراً به موضوع وصیّت پرداخته، ضمن آن که تفسیری خاص از محاوره‌ی پرسش و پاسخ‌گونه درباره‌ی وصیّت به دست می‌دهد. این نسخه در قالب ماجرایی ساده بسط یافته است و یکدستی مطلوب و تطوّری خلاقانه را می‌نماید. اشاره‌ای به دختر سعد نشده است. ضمن آن‌که [گفته شده] وارثان سعد متموّل‌اند و از این‌رو، سعد قصد وصیّت کردن همه دارایی‌اش را برای دیگران داشته است. این نسخه آشکارا تفصیل زمینه‌ای است که بندهای 10 د، 11 هـ و نسخه 14 به متن نسبت می‌دهند. (28)
16. عبدالله، ابن‌حنبل، وکیع، مِسعَر و سفیان، سعد بن ابراهیم، سفیان از عامر بن سعد و مِسمَر از یکی از فرزندان سعد (رضی الله عنه)، سعد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عیادت او رفت هنگامی که در مکّه در بستر بیماری بود. پس من گفتم: «ای رسول خدا، آیا می‌توانم همه دارایی‌ام را وصیّت کنم؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «یک سوم؟»
پیامبر: «یک سوم، و یک سوم سهم زیادی است، (یا زیاد است)».
«بهتر است که وارثانت متمکن باشند تا آن‌که آنها را محتاج به دیگران وانهی».
«و هر چه برای عائله‌ات خرج کنی، بابت آن پاداش خواهی گرفت، حتی اگر به قدر لقمه‌ای باشد که در دهان همسرت می‌گذاری».
او در آن زمان فقط یک دختر داشت.
سپس به هجرت اشاره کرد.
پیامبر: «خدا پسر عفراء را رحمت کند».
«شاید که خداوند تو را رفعت دهد که بتوانی به برخی از مردم سود رسانی و به دیگران ضرر». (29)
این نسخه هم کشکول دیگری است که موضوع وصیّت در آن اولویت قرار دارد و همه عناصری که تاکنون به آنها اشاره شده، در آن گنجانده شده است. در این نسخه، نسبت به نسخه‌های 10 و 11 اهتمام بیشتری بر ایجاد پیوند با موضوع عیادت از بیمار و مسئله‌ی هجرت (نگاه کنید به بندهای 16 د و هـ) صورت گرفته است. بند 16 هـ نام مرموز ابن عفراء را ذکر می‌کند که در نسخه‌ی 10 دیدیم همان سعد است به پرش نامناسب متن از سوم شخص به اوّل شخص در مقدمه و نیز عبارتی که به عنوان ملاحظه‌ای بعدی و نابجا آمده که سعد فقط یک دختر داشته است، توجه کنید. یکی از نکات حیرت‌انگیز مربوط به نقل این حدیث آن است که از یک‌سو تغییرات جزئی به وفور ایجاد می‌شود و هیچ مسئولیتی متوجه راویان نمی‌شود، امّا از سوی دیگر، یکی از راویان حتی زحمت اصلاح ناهماهنگی‌های [فاحش] مانند تغییر قالب از سوم شخص به اوّل شخص را به خود نداده است. به علاوه، پرسش سعد از این‌که آیا می‌تواند همه‌ی دارایی‌اش را وصیّت کند، موقعیّت نسخه‌های 5، 7و 8 را تداعی می‌کند که در آن‌ها به دختر سعد اشاره‌ای نشده است. برای رعایت سازگاری هنگامی که به دختر سعد، به عنوان ورثه اشاره می‌شود، ارثیه‌ی مورد بحث باید کمتر از کل دارایی باشد. نسخه‌ی 9 هم این ناسازگاری را در خود داشت.
محاوره‌ی پرسش و پاسخ‌گونه تقریباً همان محاوره‌ی نسخه‌ی 7 است که آن نیز از وکیع نقل شده است. نسخه‌ی 16 عناصر اضافی مختلف را دوباره بدون هیچ غرض روشنی جز نقل هر آن‌چه در این باب گفته شده، افزوده است.
17. عبدالله، ابن‌حنبل، عفّان، وُهَیب، عبدالله بن عثمان بن خُثَیم، عمرو بن القاری، پدرش، پدربزرگش، عمرو بن القاری.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شد و هنگام عزیمت به حُنَین، سعد را که بیمار بود، جا گذاشت. وقتی از جِعرانه و زیارت اماکن مقدسه بازگشت، به دیدار او رفت، در حالی که سعد رنجور و نزار بود. سعد: «ای رسول خدا، من ثروتی دارم و پدر و مادر و فرزندی ندارم که وارثم باشد (أورِثُ کلالَه). آیا می‌توانم همه دارایی‌ام را وصیّت کنم یا همه را صدقه دهم؟».
پیامبر: «نه».
سعد: «می‌توانم دو سوم آن را وصیّت کنم؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «می‌توانم نیمی از آن را وصیّت کنم؟»
پیامبر: «نه».
سعد: «می‌توانم یک سوم را وصیّت کنم؟»
پیامبر: «آری، یک سوم زیاد است».
«ای رسول خدا، آیا من در سرزمینی که از آن هجرت کرده‌ام، خواهم مرد؟»
پیامبر: «دعا می‌کنم که خداوند تو را رفعت دهد تا برخی مردم را به وسیله تو عذاب دهد و برخی دیگر را به دست تو سود رساند».
«ای عمرو بن القاری، اگر سعد پس از من درگذشت، او را در جهت راه مدینه به خاک بسپارید» و با دستش به آنجا اشاره کرد. (30)
جزئیّات مشروح در مقدمه نشان می‌دهد که ظاهراً ماجرا در زمان فتح مکّه رخ داده است. به نظر می‌رسد این نسخه محصول تفصیلاتی بیشتر از آنچه تاکنون دیده‌ایم، باشد، هرچند از این رهگذر به متنی منسجم‌تر نیانجامیده است. پنج بخش متن، از جمله بند 17هـ - عنصر تازه‌ای که به دست عمرو بن القاری افزوده شده (31)- به طور سرسری و در قالبی کشکولی به هم متصل شده‌اند. بند 17 ج بدون در نظر گرفتن پیوند آن با دعای حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) اضافه شده است، زیرا اولویّت با مسئله وصیّت است. در بند 17 ب تفسیری نو از پرسش درباره‌ی وصیت طرح می‌شود. انگیزه‌ی سعد این است که می‌خواهد در شرایط کلاله وصیّت کند، (32) این اصطلاح قرآنی مبهم است، امّا معنای رایج و مقبول آن دالّ بر شرایطی است که فرد متوفّی نه خلفی دارد نه سلفی (لا ولد و لا والد). با این حساب، این چهارمین انگیزه طرح شده برای این ماجراست. یک انگیزه آن بود که سعد ثروت فراوانی داشت، دیگر آن‌که او فقط یک دختر داشت، سدیگر آن که وارثانش متموّل بودند و اکنون این است که او وارث بلافصل ندارد. شاید نسخه‌هایی که به «یک دختر» اشاره دارند و نسخه‌ی «کلالة» در واقع به تفسیری واحد از مسئله دلالت دارند، چرا که بنا بر اجماع، اگر فرد متوفّی تنها یک دختر داشته باشد، باز هم کلاله است، زیرا در این حالت خویشاوندان درجه‌ی دوم به همراه فرزند اناث از سهم‌الارث برخوردارند. فرزند اناث در کلّ ارثیه ذی‌حق نیست. (33)
با این که معلوم نیست این نسخه، کلاله را همان «یک فرزند اناث» داشتن دانسته یا نه، به هرحال، بن مایه‌ی نسخه‌ی 16 این است که سعد می‌کوشد تا با نیکی کردن به افرادی غیر از خانواده‌اش خود را از منظور کردن سهمی برای اقوام درجه دوم معذور دارد.
دو نسخه‌ی آخر مشهورترین نسخه‌ها در جوامع حدیثی رسمی‌اند و بالاترین درجه‌ی تطوّر را به نمایش می‌گذارند.
18. یحیی بن یحیی التمیمی، ابراهیم بن سعد، ابن‌شهاب، عامر بن سعد، سعد بن أبی وقاص.
او گفت: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در ایّام حجة‌الوداع به عیادتم آمد، زیرا چنان بیمار شده بودم که نزدیک بود جانم را بگیرد».
به او عرض کردم: «ای رسول خدا، بلایی را که به جانم افتاده می‌بینی. من ثروت فراوانی دارم و تنها یک دختر از من ارث می‌برد. آیا دو سوم دارایی‌ام را صدقه بدهم؟».
پیامبر: «نه».
سعد: «نصف آن را صدقه بدهم؟»
پیامبر: «نه، یک سوم، و یک سوم زیاد است».
«بهتر آن است که وارثانت غنی باشند تا آنکه آنها را محتاج وانهی که به سوی دیگران دست حاجت دراز کنند».
«هر هزینه‌ای که برای رضای خدا متحمّل شوی، (34) پاداش آن را خواهی دید. حتی اگر لقمه‌ای غذا باشد که در دهان همسرت می‌گذاری».
سعد: «ای رسول خدا، آیا از دوستانم عقب می‌مانم؟»
پیامبر: «تو عقب نمی‌مانی و هر عملی که برای رضای خداوند انجام دهی، باعث تعالی درجه و مقام تو خواهد بود».
«شاید که خداوند تو را چنان قرار دهد که باعث شود به برخی مردم سود رسانی و به برخی دیگر ضرر».
«خدایا، هجرت اصحاب مرا کامل کن و آنها را به جایی که از آن آمده‌اند، بازمگردان».
اما سعد بن خولة بداقبال بود. او گفت: «پیامبر از این‌که او در مکّه درگذشت، بسیار متأثّر شد». (35)
19. یحیی بن قزعة، ابراهیم، الزهری، عامر بن سعد بن مالک، پدرش. (36)
این متن آخر تقریباً تکرار کلمه به کلمه‌ی نسخه‌ی 18 است، جز آن‌که کمی مشوّش تنظیم شده است و تعلیقات فراوانی درباره‌ی راویان بخش‌هایی خاص از آن دارد.
یک عنصر جدید و مهم در این دو نسخه تعیین ماجرا در ایام حجة‌الوداع است. احتمالاً این عنصر هنگامی وارد شده که درباره‌ی وفات سعد بن خولة در آن ایّام اجماع شده بود. (37) اگر بیماری سعد بن أبی وقاص سال‌ها پیش از وفات ابن‌خولة رخ داده بود، سخن گفتن از دو سعد در کنار هم ناسازگار می‌نمود.
همه عناصری که در نسخه‌های قبلی دیده می‌شوند، در نسخه‌های 18 و 19 هستند، جز دست کشیدن روح‌افزای حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و البته، تشخیص و درمان بیماری سعد، که جزئیات این نکته اخیر در سیر تحوّل این حدیث نقش نداشته است. ضمن آن‌که عبارتی جدید (بند 18 هـ) درباره‌ی عقب ماندن [از دوستان] به چشم می‌خورد. این عنصر به تصویر موجود چیزی نمی‌افزاید. نسخه‌های 18 و 19 می‌کوشند هرچه درباره‌ی بیماری سعد نقل شده، به هم پیوند دهند.

خلاصه و نتیجه

در زیر خلاصه‌ی نموداری از تطوّرات عرضی و طولی که به آنها پرداختیم، آمده است.
هنگامی که نسخه‌های 5، 6، 7و 8 را بررسی و سپس نسخه‌های 9 تا 19 را مطالعه می‌کنیم که با افزودن چندین انگیزه‌ی مختلف و دو عبارت مأخوذ از منابع دیگر (بندهای 18 ج و 18 د) می‌کوشند موقعیت‌های زمانی- مکانی را به مسئله‌ی وصیّت پیوند دهند، تبیین پیشنهادی شاخت درباره‌ی پرسش وصیّت بسیار معقول به نظر می‌رسد؛ (38) این که حکم عدم جواز وصیّت برای بیش از یک سوم دارایی، در جهت منافع مالی حکومت ساخته و پرداخته شده است. چه اگر فردی درگذشت و وارث قانونی نداشت، دارایی‌اش به حکومت می‌رسید، در نتیجه، با محدود کردن میزان اموال موصی به، سهم حکومت فزونتر می‌شد.
روشن است که یک پرسش و پاسخ خشک و خالی، مانند آنچه در نسخه‌های 5 تا 8 آمده، برای بسیاری از روایان قانع‌کننده نبوده و تحوّل جالبی که رهگیری کردیم، از همین‌جا نشأت گرفته است.
سیر این تحوّل به اجمال از این قرار است.
ماجرایی ساده درباره‌ی بیماری سعد (نسخه‌ی 1).
ماجرای ساده‌ی دیگری درباره‌ی بیماری منتسب به سعد، امّا احتمالاً سعد بن عفراء (نسخه‌ی 2، قس بندهای 10 ب و 16 هـ).
ماجرای عبادت از بیمار که چونان محملی برای تأکید بر اهمّیّت کامل شدن هجرت از مکّه به کار گرفته شده است. (نسخه‌های 3 و 4)
بازسازی عیادت از سعد به هنگام بیماری که به مثابه‌ی شرایطی برای طرح آموزه‌ای دیگر و احتمالاً متأخّر- یعنی نهی از وصیّت بیش از یک سوم دارایی برای غیر خویشان- استفاده شده است. (نسخه‌های 5، 6، 7، 8، 9، 14و 15).
چهار انگیزه‌ی مختلف و تصنّعی برای پرسش سعد درباره‌ی وصیّت به دست داده شده که دو مورد را می‌توان یکی دانست (ثروت فراوان- نسخه‌های 11 و 14؛ تک دختر- نسخه‌های، 9، 10، 11، 12، 13، 14، 16، 18و 19؛ فقدان وارث- نسخه 17) و دو دیگر را تفسیرهای ضمنی متفاوت (اهتمام مؤمنانه به امور مردم و اهمال [حقّ] خانواده- نسخه‌های 10 د، 11هـ ، 14، 16 ب، 17، 18 و 19؛ و عدم اطمینان سعد از این‌که آیا در طول زندگی به اندازه کافی صدقه داده است یا نه- نسخه‌های 10 هـ ، 11 د، 16ج، 17، 18 و 19).
در مواردی که دو مسئله‌ی هجرت و وصیّت با هم تلفیق شده‌اند، دو جهت [تطوّر] را می‌توان از هم باز شناخت. جهتی که اولویت را به مسئله‌ی هجرت می‌دهد (نسخه‌های 10 و 11)، و جهتی که محور اصلی‌اش مسئله‌ی وصیّت است (نسخه‌های 12 تا 19).
شیوه‌ی تلفیق این عناصر ناهمگون برای تنظیم واحدهایی پریشان و آشفته، نشان از آن دارد که اکثر راویان هرگز در ذهن خود به آمیزه‌ای هماهنگ و منسجم از این عناصر گوناگون دست نیازیده‌اند. چرا که در آن صورت، شاهد قالبی از یک واحد ادبی خوش‌ساخت (مطابق با ضوابط ادبیات شفاهی) بودیم. با در نظر گرفتن هر دو مؤلّفه صورت و محتوا، تنها ساختارهای منسجم ادبی در نسخه 1 (فقرات شرح حالی)، نسخه 5 تا 9 و نسخه‌های 14 و 15 (عبارات پرسش و پاسخ) یافت می‌شود.
قطعاً راویان نسخه‌های 9، 14 و 15 به هماهنگ‌سازی همه‌ی خاطرات در باب بیماری سعد اهتمام نداشته‌اند و از این‌رو نسخه‌هایی نسبتاً مفصل و در عین حال منسجم از عبارت ساده‌ی پرسش از وصیّت نقل کرده‌اند. (نسخه‌های 5 تا 8).
اما غرض از نسخه‌های دیگر آن بوده که هم مسئله سربسته‌ی وصیّت روشن شود و هم پیوند آن با هرچه درباره‌ی بیماری سعد نقل شده، آشکار گردد. توجه داریم که موضوع هجرت، مانند نسخه‌های قبلی، بدون طول و تفصیل فقط تکرار می‌شود، زیرا پیشتر از این‌ها فیصله یافته و دیگر دغدغه نبوده است و همچون نسخه‌ی 1 صرفاً به نکته‌ای شرح حالی بدل شده است.
بدین ترتیب، الگوی اجمالی زمان‌بندی ذیل قابل تشخیص است.
نسخه‌ی 1 قدیمی‌ترین متن است.
نسخه‌های 2، 3 و 4 در پی آن آمده‌اند، اما آن‌قدر متأخّر که خلط سعد با ابن عفراء توجیه‌پذیر باشد؛ احتمالاً خاستگاه این صورت‌بندی از روایت اوایل عهد امویان است، چه سعدبن أبی وقاص تا سال 55 هجری در قید حیات بوده و چنین اشتباهی، به احتمال قوی باید پس از مرگ او رخ داده باشد. این بدان معنا نیست که هیچ نمونه‌ی اصیلی از متون مربوط به مسئله‌ی هجرت، گرچه هیچ ارتباطی با شخص سعد نداشته، پیش از وفات سعد در دست نبوده است.
نسخه‌های 5 تا 19 متأخّرند و حدوداً در میانه‌ی عهد امویان پدیدار شده‌اند.
مبادا تصوّر شود که این تفسیر درباره‌ی تطوّر این روایت بیش از حد افراطی است، چه وجهه‌ی معتبر و شاخص سعد را نادیده گرفته است؛ که باید متذکر شوم در تذکره این صحابی دست‌کاری‌های دیگری نیز رخ داده است. در طبقات ابن‌سعد (39) می‌خوانیم که روزی سعد همراه با عده‌ای از مسلمانان در مکّه بودند. و کفّار مکّه به خاطر دینشان سر به تمسخر و توهین به آنها نهادند. آ نها حتی اقدام به برخوردهایی خشن و فیزیکی کردند. در پی این امر، سعد یک استخوان آرواره شتر را برداشت و با آن بر سر یکی از کفّار ضربه زد و جمجمه او شکست. این نخستین خونی بود که در تاریخ اسلام ریخته شد. اما برخلاف این روایت، متنی در مسند ابن‌حنبل- همان مجموعه‌ی حکایاتی که نسخه‌ی 4 نیز در آن هست- (40) این‌طور روایت می‌کند.
روزی انصار ضیافتی مختصر تدارک دیدند و ما را به آن دعوت کردند. آن‌قدر شراب نوشیدیم که به مستی افتادیم. پس انصار و قریش به فخرفروشی برای یکدیگر مشغول شدند. انصار می‌گفتند که «ما از شما برتریم.» و قریش می‌گفتند: «ما برتر از شمائیم.» سپس یکی از انصار استخوان آرواره‌ی شتری (لحی حَروز) را برداشت و آن را بر بینی سعد کوبید و بینی‌اش را خرد کرد. از آن به بعد، بینی سعد شکستگی داشت.
این واقعه سبب نزول آیه‌ی 93 مائده درباره‌ی تحریم شرب خمر است. این متن باید معتبرتر از نسخه‌ی عرضه شده در [طبقات] ابن‌سعد تلقی شود، چه محتمل نیست که متنی نظیر روایت ابن‌سعد که از سعد تصویری مطلوب ترسیم می‌کند به متنی همچون روایت عرضه شده در [مسند] ابن‌حنبل تبدیل شده باشد که مسلمانان و سعد را در هیئتی نامطلوب به تصویر می‌کشد.
اختصارات
ابن‌حجر، الإصابة : ابن‌حجر، کتاب الإصابة فی تمییز الصحابة
ابن‌حجر، تهذیب :ابن‌حجر، تهذیب التهذیب
ابن‌حنبل : ابن‌حنبل، المسند
ابن‌سعد : ابن‌سعد، الطبقات الکبری، چاپ بیروت، 1960
ابن عبدالبرّ : ابن عبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب
ابن‌العماد : ابن‌العماد، شذرات الذهب
ابن‌ماجة : ابن‌ماجه، سنن
ابوداوود : ابوداوود، سنن
بخاری : بخاری، الجامع الصحیح
مسلم : مسلم، صحیح مسلم، قاهره، چاپ همراه با شرح النووی، 1930 م/1349 ق.

پی‌نوشت‌ها:

1- R.M. Speight. The Musnad of Tayālisī: A Study of Hadith as Oral Literature. The Hartford Seminary Foundation, 1970
2- ابن‌سعد، ج3، ص146-147؛ أبوداوود، طب، ش12.
3- بخاری، اطعمة، ش43.
4- الذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج1، ص74، نسخه‌ی 2 جلدی. طبع قاهره این کتاب (بی‌تا) یحیی العطّان را اولین راوی روایت آورده است، که احتمالاً املای آن خطای مطبعی است. فعلی که در این جا به «بیمار شدم» ترجمه شده، در اصل «خود را در وضعی فلاکت‌بار یافتم» (استکنتُ) است که احتمالاً اشتکیتُ بوده است چنان‌که در نسخه‌ی 3 آمده است. این دو واژه تنها در نقطه‌گذاری تفاوت دارند.
5- أبوداوود، جنائز، ش7، الجَعید در این نسخه به همان شخص با نام الجَعد در نسخه‌ی 2 اشاره دارد. (ابن‌حجر، تهذیب، ج2، ص80)
6- سوره‌ی نساء، آیه‌ی100.
7- ابن‌سعد، ج3، ص408-409. قس بخاری. حج، ش441؛ ابن‌حنبل، ج5، ص52، آن‌جا که توضیح می‌دهد حاجی پس از اتمام مناسک نباید بیش از سه روز در مکّه بماند.
8- النووی، در شرح مسلم، ج11، ص79.
9- ابن عبدالبرّ، ج4، ص1859.
10- طبری، به نقل از ابن عبدالبرّ، ج2، ص586؛ و ابن‌العماد، ج1، ص11.
11- ابن‌حنبل، ج1، ص185-186.
12- مسلم، وصیة، ج11، ص8.
13- Origins of Muhammadian Jurisprudence, p.201
14- ابن‌حنبل، ج1، ص185-186.
15- ابن‌حنبل، ج1، ص172-173.
16- ابن‌حنبل، ج1، ص173.
17- ابن‌حنبل، ج1، ص168.
18- ابن عبدالبرّ، ج3، ص1408-1409.
19- ابن‌حنبل، ج4، ص219.
20- سوره‌ی بقره، آیه‌ی 215، 270؛ سوره‌ی نحل، آیه‌ی 90.
21- ابن‌حنبل، ج1، ص172؛ مسلم، زکاة، ج7، ص88.
22- Encyclopedia of Islam, lst ed., article, Zakat
23- قس، توبه، 99 به بعد.
24- ابن‌حنبل، ج1، ص171.
25- ابن‌ماجه، وصیة، ش5.
26- متن روایت در این جا ایراد چاپی دارد.
27- اشاره به روم، 38.
28- در مشکاة المصابیح تبریزی، ج. رابسون، ج2، ص656، نسخه‌ی دیگری نقل شده که بسیار شبیه به نسخه‌ی 15 است، اما نسبتاً جزئیات کمتری داشته و در قالب سوم شخص است. از این‌رو، احتمالاً این نسخه حاکی از مرحله‌ی متقدّم‌تری از نقل است.
29- ابن‌حنبل، ج1، ص172.
30- ابن‌حنبل، ج4، ص60.
31- ابن راوی به روشنی شناخته شده نیست. گفته شده تنها یکی از صحابه به نام سعد بن عُبید به نسبت القاری شهرت داشته است. (ابن‌سعد، ج2،ص600)؛ بنابراین ظاهراً اسناد این حدیث اشکال دارد.
32- نساء، 12، 176.
33- شرح النووی بر مسلم، ج11، ص59.
34- اشاره به بقره، 272؛ روم، 38؛ لیل، 30، به معنای «تلاش برای رضای خدا».
35- مسلم، ج11، ص76 و جاهای دیگر.
36- بخاری، مناقب الأنصار، ص49 و جاهای دیگر، با راویان متفاوت در طبقات میانی.
37- ابن‌حجر، الإصابة، ج3، ص74-85؛ ابن عبدالبرّ، ج2، ص586.
38- J. Schacht, op. cit., p.201
39- ابن‌سعد، ج3، ص83.
40- ابن‌حنبل، ج1، ص186.

منبع مقاله :
موتسکی، هارالد، (1394)، حدیث اسلامی: خاستگاه‌ها و سیر تطوّر، قم: پژوهشگاه قرآن و حدیث، چاپ دوم.